Tuesday, September 26, 2006

آسیب شناسی سیاست در جستاری کوتاه



شاید آنگونه که بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی از قرون قبل نگاشته­اند، اساساً سیاست و علم ذیربط آن، برآیند پاسخگویی به یک پرسش که "چه کسی باید در جامعه حکومت کند؟" باشد. اما تعاریف و اشکال فراوانی که به لحاظ تئوریک از آن ارائه شده، هرگز اشتراکات آنچنان قابل چشمی را باهم نیافته­ و مخرج مشترکی را به منصه ظهور نرسانده است. شکی در این نیست که علم سیاست در معنای خاص خود بر زیر بنای فلسفه­ی سیاسی آنهم از زویای نگرشی گوناگون و منتج از رویکردهای مختلف شکل گرفته است. فلسفه­ی سیاسی با تعمقی علمی در صدد جستجوی حقیقت در بستر سیاسی جامعه و در خلال تنظیم راوبط حاکمیت و توده­ها، فلسفیدن و تشریح و تالیف آنرا بر عهده گرفت. از افلاطون و سقراط گرفته تا سده­های میانه و از عصر روشنگری با سردمداری ماکیاولی تا دوران مدرن و مارکس، تئوریزه کردن خصائل انسانی و ضرورت تبعیت از تغییرات و تنظیم روابط با نهاد قدرت و روند متقابل آن نیز از کانال سده­های متوالی، راهی هزاران ساله را پیمود. تلاش برای تلفیق دفاع از حقوق و آزادی فردی و اجتماعی توده­های جامعه و مشروعیت اقتدار بلامنازع نهاد قدرت و اقتداری مطلق و گاهاً انتقادپذیر اما اساساً شایسته­ی حکمرانی، برای دوران مدیدی علی­الخصوص در اروپا به مانیفست و تئوری اصلی و زیربنایی شکل گیری استبداد و دیکتاتوریهای معاصر انجامید و نهایتاً نافرجامی و ناکارآمدی این بخش از تئوریها را در پراتیک به نمایش گذاشت. هرچند شکل گیری "دولت مدرن" در غرب بر مبنای تئوریهای فیلسوفانی همچون(لویاتان) توماس هابز و همچنین جایگاه فلسفه كساني چون جان لاک، مونتسکیو و ژان ژاک روسو در اخلاقیات و پیروی از آنها نقش بسزایی ایفا نموده است، اما استحاله­ی تدریجی دهه­های گذشته، حاکی از فارغ شدن سیاست مدرن معاصر از قید و بندهای این بستر حجیم تاریخی_تئوریک می­باشد.

سیاست مدرن حتی با رهانیدن خویش از گستره­ی ایدئولوژیزه شدنی چند سویه(که سرتاسر قرن بیستم را تحت الشعاع خود قرار داده بود)، گام در عرصه­ای بر آمده از بازتعریفهایی گوناگون نهاده است. سیاست به مثابه­ی یک نوع فعالیت آگاهانه­ی بشری که سعی در اداره­ی تضادها، رهایی از بحرانها، حفظ منافع و رفع ضعفهای زندگی سیاسی توده­های جامعه و مشاركت همه جانبه­ی آنها برای دستیابی به حقایق سیاسی زندگی خویش، بازهم در عصر نوین، با چالشهای فراوانی دسته و پنجه نرم می­نماید که نهایتاًٌ اداره­ی جامعه به بهترین نحو را استراتژی اصلی خود قرارداده است. تلاش برای رشد و ارتقای جامعه، اقتصاد و فرهنگ نیز از امورات غیرقابل انکار چشم انداز سیاست محسوب میگردد. اگرچه بازیگران سیاسی هر از گاهی پراتیکاً تصویر و وجهه­ای غیر قابل قبول از قدرت مانور خویش نشان داده و نهایتاً حفظ قدرت و منافع و اشاعه­ی فساد و بی­حقوقی را بسط داده­اند، اما بیگمان مسیری که سیاست مدرن در عصر کنونی نیز باید آنرا محوریت خود قرار دهد« متفاوت و لاجرم در راستایی دیگر باید گام نهد.

سالهاست كه حوزه­ي پر افت و خیز و پیچیده­ی سیاست، گریبانگیر و آلوده­ی متدها و کنشگرانی شده است که اگر آنرا از منظری آسیب شناسانه و گذرا مورد کنکاش قرار دهیم، استنتاجهای عینی ناخوشایندی به دست خواهیم آورد. همچنان که فوقاً به آن اشاره نمودم« تفاوت فاحش مابین پراتیک و نظریات و تئوریهای شفاهی و نگاشته شده­ی حوزه­ی سیاست، تصاویر و نتایج عملی کاملاً جداگانه­ای از آنچه رسالت واقعی سیاست را در جامعه از مدتها پیش وعده داده بود، به بار آورده است. سالیان مدیدی است که شمار کثیری از پراتیسینها و چهره­های برجسته این عرصه تحت نام دفاع از دمکراسی، عدالتخواهی و دفاع از حقوق انسانی و...... ماندن بر کرسی قدرت و حفظ نهادهای سلطه آن در دستگاه حاکمیت را با مقاصد و امیال شخصی و گروهی خویش تلفیق نموده و در اوج ریاکاری، سنتزی تحت لوای "سیاست مصلحت جویانه و منطبق با منافع روز" را به خورد کنشگران اجتماعی در سطوح مختلف داده­اند. حرکت کردن در جهت حفظ قدرتی مطلق و غیر قابل انتقاد در هر ظرف و با هر ابزاری از سازمان و حزب سیاسی گرفته تا کنترل انحصارطلبانه­ی نهادهای قدرت، تحت پوشش هرنوع ایدئولوژی و مذهبی، مبنا و نطفه­ی اساسی دیکتاتوری و استبدادهای ضد دمکراتیک را درخود پرورش داده است.

بدون شک آلوده شدن سیاست در عرصه عمل به چنین آسیبها و متدهای منفی و ناسالمی، قدرت سیاسی و جامعه را به مسیرهای خطرناکی هدایت می­نماید. بدیهی است که حفظ قدرت مطلقه سیاسی، نیازمند مریدپروریها و فروغلطیدن به فالانژیزمی متعفن در سطوح مختلف بدنه سیاسی و بدنه اجتماعی جامعه می­باشد که ضامن هر نوع افسارگسیختگی و ادامه حیات قدرت حاکم است. اگرچه دیپلماسیهای نمادین اخلاقی و سفسطه­گریهای سیاسی، گاهاً افکار عمومی کنشگران سیاسی_اجتماعی جامعه را به کجراهه می­کشاند، اما هرگز این نوع سیاست تبهکارانه، واقعیات غیر قابل انکار را پشت چنین متدهای سیاسی کاذبی برای همیشه لاپوشانی نخواهد کرد و توانایی چنین امر گران وظاهراً مشروعیت داری را نخواهد داشت. بارزترین نمونه­ی عملی چنین آلوده شدنی در کشورهای آفریقای جنوبی در قرن بیستم به خوبی مورد اشاره است. کشورهای آفریقای جنوبی­ای که بعد از سالها مبارزه بر علیه استعمار و استثمار خارجی و خونریزیهای تکان دهنده، در آرزوی استقلال و رهایی و نیل به آزادی به موفقیتهای چشم گیری نائل آمدند، اما بعد از کسب استقلال طی مدت زمان کمی و بسرعت به منجلاب فساد و بوروکراسی خانوادگی پیچیده و دیکتاتورمنشی بی حد و مرزی سوق پیدا نمودند. پر واضح و مبرهن است که مریدپروری و حفظ منافع محفلی و گروهی، به مثابه­ی مبنای دولتمداری و اداره­ی جامعه، هرگز نوید بخش آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی نگردید و منجلابی فاسدتر از هر زمان را در این مناطق جامه عمل پوشاند.

بیگمان تلاش برای سالم نگه داشتن حوزه­ی سیاست از چنین تبهکاریهایی، وظیفه­ای است سنگین و پرزحمت. ولی قبل از هرچیز، به انتقاد کشیدن آگاهانه و اصولی چنین متد و کنشهایی که حقیقتاً اخلاقیاتی نازل و مطرود را به خدمت گرفته است، در هر عرصه­ای نیازی است واقعی و ارزشمند که خدمت به جامعه انسانی را در افق نهایی خود قرار داده است، چیزی که بخشی از آن محصول خصلت سلطه جویانه فرد و سواستفاد از تمرکز و انحصار قدرت در جامعه است. به چالش کشیدن بنیادین روابط "سلطه_ مطیع" و تلاش برای اداره­ی جامعه و حفظ منافع کلان آن به اعلا درجه­ و مشارکت اکتیو توده­ها­ی مردم در سرنوشت سیاسی و روزانه­ی خویش، امریست دست یافتنی و ممکن. واقعیت اینست که نه "سیاست"، میراث فرتوت قدرتمداران تبهکار است و نه تلاش در راه آزادی و دفاع از قدرتی کارآمد و سالم، در انحصار میراثداران رسوب یافته عرصه سیاست.
سالارپاشایی

No comments: