Thursday, September 14, 2006

استراتژي جديد آمريكا و نقش و جايگاه كردها


اين نوشته, سعي دارد در راستاي درك و تجزيه و تحليل استراتژي جديد آمريكا و نيز تحولات اخير جهان, گفتگو كند, هر چند نمي خواهم بگويم كه همگي كاملاً درست اند. اميدوارم كه با عينك ايدئولوژيكي به اين نوشته نگاه نشود, زيرا, باعث خواهد شد كه وقايع آنگونه كه هستند, ديده نشوند. با اين حال, در فرصتي كه امروز در تحولات جهاني براي مردم كردستان ايجاد شده است, روشنفكران ما در جهت باز گشتن به ذهنيتي منتقدانه در راه جنگ سرنوشت و آينده مردم كردستان, نقش بزرگي مي توانند به عهده داشته باشند.

متاسفانه, تحليل هاي بخش بزرگي از روشنفكران كرد به دنياي بعد از 11 سپتامبر, همان تحليل و ذهنيت پيش از 11 سپتامبر است. آنان مدعي است كه جهان, دچار هيچ گونه تحولي نشده و اين رويداد, فقط بهانه اي به دست آمريكا داده تا تسلط خود را با بهانه جويي هاي غير منطقي و ساختگي, بر ديگران حفظ نمايد. به عقيده اين افراد, آمريكا مي خواهد استراتژي خود را توسط همان ابزار قديمي به كار گرفته تا منافع خود را همچنان حفظ كند. هر چند وجود چنين نظريه اي مي تواند تا اندازه اي طبيعي به نظر برسد, اما خوشبختانه, تنها نظريه موجود در كردستان نيست.

اگر بخواهيم استراتژي جديد آمريكا را مورد بررسي و تحليل قرار دهيم, بايد, پيشاپيش نگاهي به استراتژي اين كشور در جنگ سرد بياندازيم.

"جنگ سرد و استراتژي آمريكا"

بعد از جنگ دوم جهاني, مستقيماً ناقوس جنگ ديگري به نام جنگ سرد, زده شد, جنگي در ميان دو بلوك جداگانه, كه هر چند هر دوي آنها در جنگ با نازي ها متحد شده بودند, اما هر كدام داراي ايدئولوژي خاص خود بودند. هر چند در اين جنگ, هيچكدام از دو طرف نمي توانستند مانند يك جنگ كلاسيك , موفقيت به دست آورند, ولي با اين حال امكان چنين جنگي وجود داشت. هر چند موانع جدي در راه شعله ور شدن چنين جنگي وجود داشت و آمريكا به خاطر اين كه در اين جنگ پيروز شود, لازم بود قبل از آنكه اتحاد جماهير شوروي سابق به سلاح اتمي دست پيدا كند , اين سلاح را همچنانكه در ژاپن مورد استفاده قرار داده بود, به كار بگيرد, ولي با اين كار, ميليون ها نفر نابود مي شدند. اما, مردم جهان كه به تازگي از دست جنگي مهلك نجات يافته بودند و در مراسم جشن و سرور پايان اين جنگ شركت مي كردند , حاضر نبودند با هيچ بهانه اي درگير جنگ ديگر شوند. چنين جنگي, از نظر اخلاقي هم محال بود, زيرا جنگي بود كه مي بايست ميان دو متحد صورت مي گرفت كه هنوز خون سربازان آن در يك سنگر واحد بر عليه نازي ها, خشك نشده بود. بنابراين, يك جنگ مستقيم كلاسيك, ممكن نبود, ولي به محض اينكه هم پيمانان ديروزي به برلين رسيدند, جنگي را آغاز كردند كه بعدها به نام "جنگ سرد" معروف شد.

"جنگ سرد و ملت كرد"

جنگ سرد, مانند ساير جنگ ها, مردم را دچار كشتار و ويراني كرد. كردها هم در طول تاريخ, به اندازه اي از جنگ سرد و جهان دو قطبي دچار لطمات شدند, كه تا آن زمان, سابقه نداشته است. در زمان جنگ سرد, مسائلي مانند كشتار و جنوسايد و ترور به اندازه امروز- در عرف و سياست دولتي - محكوم نمي شد. فلسفه جنگ سرد و قطب بندي جهاني, خود خواستار بسياري از ظلم و زورها و زير پا گذاشتن مواردي بود كه امروز دولت ها را به خاطر آن محكوم مي كنند. در آن زمان, خود اين دو قطب, مرتكب چنين اعمالي مي شدند. در اين ميان, جنوسايد كردها و قتل و كشتار آنان در كردستان, بر اساس اوضاع آن زمان و عرف و فلسفه "جنگ سرد" در ميان افكار عمومي و سياسي غرب, توجيه پذير بود و براي آن, بهانه هاي مختلفي تراشيده مي شد, زيرا اين كار در راستاي منافع آمريكا و غرب بود.

ملت كرد, به دنبال فروپاشي امپراتوري عثماني و آمدن نيروهاي اروپايي و مخصوصاً انگليسي ها به منطقه, فرصت طلايي را در جهت تشكيل دولت مستقل كردي, به دست آورد. ولي, نتوانستند مانند ساير ملل منطقه از اين فرصت استفاده كرده و آن را به نفع خود مورد استفاده قرار دهند. بنده, در اينجا نمي خواهم وارد اين مقوله شوم كه چرا كردها نتوانستند دولت مستقل خود را تشكيل دهند, زيرا اين موضوع, نياز به مقاله و تحليلي جداگانه دارد. ولي ناچارم بگويم كه كردها در آن زمان, فاقد يك رهبري سياسي تيزبين و دقيق بود, به گونه اي كه بتواند معادلات نيروها و توازن و منافع مسلمانان جديد را به خوبي تجزيه و تحليل نمايد. بزرگترين اشتباه رهبران سياسي كردها در آن شرايط, بي توجهي و نديدن دشمنان آينده خود بود.

كردها - هم چنان كه در پايان جنگ جهاني اول نتوانستند محاسبات درستي از اوضاع جهاني آن زمان داشته باشند - در پايان جنگ دوم جهاني هم, اين اشتباه خود را تكرار كردند, هر چند كه دنياي پس از جنگ دوم جهاني, تفاوت هاي اساسي با زمان قبل از آن جنگ داشت. جنگ دوم جهاني, پيش از هر كس, خود و اروپاييان را تكان داد و برآشفت. نخبگان سياسي و روشنگري اروپاي غربي, در جهت جلوگيري از شروع جنگي ديگر, به پا خواستند و در راستاي تشكيل جوامعي دمكرات و انساني, تلاش هاي جدي و بي وقفه اي را آغاز كردند.

اروپاييان با حضور اتحاد شوروي در آن طرف مرزهاي خود, به اين نتيجه رسيدند كه بود و نبود آنان (جوامع غربي) از يك طرف وابسته به تجهيز و بازسازي خود آنان و از طرف ديگر, شكست اتحاد شوروي از راه به كار گيري كشورهاي جهان سوم, بستگي دارد. آن چه كه در اينجا براي بنده مهم تر است بحث بر سر مورد دوم و آن هم در رابطه با كردها مي باشد.

اگر چه, در آغاز دهه دوم قرن بيستم, كردستان را به اجبار در بين چند كشور تقسيم كردند و اين كردستان اشغال شده مرتباً از دست رژيم هاي غاصب عراق, ايران, تركيه و سوريه, رنج مي برد و مورد ظلم و ستم قرار مي گرفت, اما با اين حال, وجود نوعي از روابط و نزديكي ميان اين كشورها با كشورهاي استعمارگر (به استثناي تركيه) باعث شده بود راه كشتار و جنوسايد مردم كردستان در اين منطقه, تنگ تر شود. در آن زمان, كشورهاي منطقه از وجود نيروهاي استعمارگر مشكوك شده بودند و فكر مي كردند كه اين نيرو, در نهايت به ضرر آنان عمل خواهد كرد. لذا, در تلاش بر آمدند كه ملت هاي اين منطقه (و از جمله كردها را) بر عليه اين نيروي استعمارگر اروپايي تحريك و تشويق كنند و كينه و نفرت مردم اين منطقه را به ضرر آنان و به نفع خود و قدرت سياسي خود, به كار بگيرند, به طوري كه موفق شدند كه قدرت خود را پا بر جا داشته و حقوق و مطالبات و موجوديت كردها را به كلي انكار كنند.

شركت كردها در امر اخراج اروپاييان از منطقه - آن هم در حالي كه كردستان, تقسيم شده بود و قدرتهاي داخلي جديد از حقوق آنان, سر باز مي زدند - بزرگترين اشتباهي بود كه كردها در طول تاريخ مرتكب شدند و بعدها با خون و كشتار و جنوسايد خود, تاوان آن را پس دادند.

با پايان جنگ دوم جهاني, زنجيره ديگري - با بي رحمي و درندانه تر از ساير زنجيره هاي سابق - كشتار و پوچ اجباري و نسل كشي كردها را آغاز كرد. درست است كه جنگ گرم به پايان رسيده بود, اما اين جنگ, جنگ سرد را به دنبال خود آورد. در اين جنگ سرد, هر كدام از رژيم هاي ايران, عراق, سوريه و تركيه, به عنوان گروگان يكي از دو بلوك جهاني به حساب آمده و مردم كردستان هم گروگان اين رژيم ها شدند. اين
رژيم ها, توانستند نفوذ و اقتدار خود را روز به روز افزايش داده و فشارهاي خود را بر مردم كردستان, گسترش دهند. اين رژيم ها, با جمع آوري سلاح و مهمات از راه ثروت و سرمايه هاي مردم كردستان توانستند بزرگترين مصيبت و بدبختي و نسل كشي را بر مردم كردستان, روا دارند. آمريكا هم كه نداي حقوق بشر سر مي داد, كوچكترين تلاشي در راه جلوگيري از اين كشتار به عمل نمي آورد. براي آمريكا, هيچ چيزي مهم تر از جنگ با كمونيسم و اتحاد شوروي نبود. ملت كرد به يك ابزار تبديل شده بود, به گونه اي كه در بحبوحه جنگ سرد و در كشمكش ها و رقابت هاي طرف هاي آن, اصل انسان بودن وي از او سلب شده بود. هر چند در زمان جنگ سرد, آمريكا, كردها را به عنوان برگ برنده خود - و به نام ملت كرد - در دهه هفتاد به كار گرفت, ولي به هيچ عنوان, مانند يك هم پيمان, حسابي برايش باز نكرد.

وضع به گونه اي بود كه در بهترين حالت, دولت آمريكا كردها را مانند يك مزدور نگاه مي كرد كه اسارت و عقب ماندگي او, باعث كاهش قدرت و آزادي آمريكا به حساب نمي آمد. وضعيت كردها در اوضاع جنگ سرد اين چنين بود: ملتي استثمار شده, بدون اميد و بدون پشت و پناه و با سرنوشتي نامعلوم

"نتايج فروپاشي ديوار برلين"

فرو ريختن ديوار برلين و شكست بلوك شرق, به معناي پايان جنگ سرد بود. آمريكا در اين پيروزي, به عنوان تنها ابر قدرت جهاني, ظهور كرد. نظام شوروي, از هم فرو پاشيد و سيستم اقتصادي آن هم, دچار فروپاشي شد و بحراني عميق, اجتماع و اقتصاد شوروي را فرا گرفت. فروپاشي نظام شوروي و ديوار برلين, سرنوشت بسياري از كشورهاي مستقل را به سراشيبي سقوط نزديك كرد. اين امر, نتيجه از بين رفتن نقش و تاثيرات آنان در حفظ تعادل نيروهاي جنگ سرد بود. بنابراين, كمك هايي هم كه از غرب مي آمد, به يك باره قطع شد. هر چند فروپاشي نظام شوروي, صورت گرفت و تحولات بزرگي در نتيجه اين كار, جهان را در بر گرفت, اما آمريكا, استراتژي ديگري را غير از استراتژي جنگ سرد در برابر دشمنان خود, اتخاذ نكرد - هر چند سياست "تحريم اقتصادي" خود را در جهت شكست برخي از كشورهاي باقي مانده در بلوك شرق هم چنان ادامه مي داد-.

"تاثير پايان جنگ سرد بر كردها"

زماني كه جنگ سرد به پايان رسيد, مسئله رقابت ها و كشمكش هاي ملي و مذهبي به نگراني شديدي در مقابل امنيت و آسايش بين المللي تبديل شد و توجه سياستگذاران آمريكا را به خود جلب كرد. در جنگ ها و رقابت هاي منطقه اي, تحولات عميق وريشه اي پديدار شد, به طوري كه در بسياري از كشورهاي منطقه و جهان درگيري هاي شديد داخلي, ميان به وجود آورندگان خود آن كشورها, به وقوع پيوست كه از جمله مي توان به سومالي, يوگسلاوي سابق, رواندا و روسيه و برخي ديگر اشاره كرد. مسئله ملي كردها - كه عمر آن به زمان تشكيل جغرافياي آن بر مي گردد - همواره يكي از مسائل خونين عصر جديد به شمار مي رود كه در طول يكصد سال گذشته, داراي فراز و نشيب هاي زيادي بوده است, بدون اينكه جايگاه جدي و محل توجه جدي افكار عمومي جهاني بوده باشد. مسئله كردها, در آغاز دهه شصت و براي اولين بار به عنوان جنبش سياسي - ملي مطرح گرديد و با دارا بودن يك رهبري لايق, توانست خود را بر ميدان سياست منطقه, تحميل كند (به ويژه در عراق). اين قيام, توانست موفقيتي نيم بند - اما تاريخي - را در آغاز سال هاي هفتاد, به دست آورد, اما تعادل نيروها و منافع قدرت هاي بزرگ, خيلي زود آن را غرقه خون كرد. مدتي بعد, مردم كردستان باز هم قيام كردند و از موجوديت خود و از حقوق و خواسته هاي خود, دفاع كردند. ولي متاسفانه اين بار هم و در پايان دهه هشتاد, حركت كردها به خاك و خون كشيده شد و پرده هاي آن در برابر وجدان افكار عمومي جهاني, پايين كشيده شد. اين سال ها, براي مردم كردستان هم چون پايان تاريخ شمرده مي شد و مسئله كردها نزديك بود به فراموشي سپرده شود. مردم كردستان, دچار شكست سياسي و روحي شديدي شدند.

اما ناگهان با آمدن سال 1990, همه چيز دچار تحول و دگر گوني شد. در صبح روز دوم آگوست اين سال, مردم سراسر جهان و نيز مردم كردستان, از طريق راديوها وتلويزيون هاي خود اطلاع يافتند كه نيروهاي عراق به كويت حمله كرده اند.

در حقيقت, اين رويداد, آغاز فصلي جديد در منطقه خاورميانه و مخصوصاً براي كردها بود. از همان آغاز, مشخص بود كه اين اوضاع, تغيير و تحولات مهمي را به دنبال خود خواهد آورد و كردها هم مطمئن بودند كه اين اوضاع با گذشته, خيلي تفاوت دارد. اين بار, يك بازيگردان جديد به همراه هم پيمانان خود به منظور حفظ تعادل و توازن قوا به نفع خود و با نيروي نظامي وارد ميدان شد و او, همان آمريكا بود. دخالت مستقيم آمريكا و هم پيمانان در عراق, به عنوان سرآغاز بازگرداندن منطقه و مخصوصاً عراق به دوره سال هاي بيست ميلادي, محسوب مي شود كه مي توانست به عنوان استارتي در جهت منافع كردها, تلقي شود.

اشغال كويت توسط عراق, جنگ اول خليج فارس و بعدها قيام مردم كردستان بر عليه رژيم بعث و سپس كوچ دسته جمعي ميليون ها نفر از مردم كردستان از ترس جنايات و نسل كشي رژيم صدام, مواردي بودند كه ناگهان مسئله اي به نام مسئله كردها را در جهان مطرح ساخت و آن را در برابر افكار عمومي جهانيان, قرار داد. با پايان يافتن جنگ سرد, ائتلاف ناموفق حكومت هاي ديكتاتوري منطقه و غرب, دچار تزلزل و بحران شد. اين گونه بود كه فرصتي براي كردها هم به وجود آمد, تا بتوانند در پايان جنگ سرد, نفسي به راحتي كشيده و بيش از اين, اسير منافع ابر قدرت ها نباشند.

"چرا 11 سپتامبر, آمريكا را تكان داد؟"

ايالات متحده آمريكا, داراي چنان قدرت نظامي, سياسي و اقتصادي است كه تا كنون در جهان سابقه نداشته است. اين كشور, تا قبل از يازدهم سپتامبر, به مدت دويست سال از كليه مزايا و هم چنين از امنيت و آرامش كامل, بهره مند بوده است. اين كشور, هيچگاه در سرزمين خود, دچار جنگ و شكست در جنگ نشده است. در تمام جنگ هايي كه آمريكا در آن شركت داشته, در خارج از مرزهاي خود بوده است. بنابراين, آمريكا در داخل خاك و سرزمين خود, هيچگاه خطر و نگراني بر امنيت داخلي خود را احساس نكرده است.

كشور آمريكا, بعد از فرو پاشي نظام كمونيسم و پيش از يازدهم سپتامبر, دشمني معلوم و مستقيم نداشت و همين امر باعث شد كه آمريكا در پايان جنگ سرد, به يك استراتژي جديد در مقابل مخالفان خود دست بزند و تمام كوشش خود را در راه براندازي كشورهايي مانند عراق, ايران و كره شمالي به كار گيرد, به گمان اينكه اين كشورها در آينده, مي توانند منافع غرب و امنيت جهاني را به خطر اندازند. آمريكا, در حالي كه سرگرم برداشت دستاوردهاي سياسي و اقتصادي خود از پيروزي بر اتحاد شوروي بود, هيچ وقت گمان نمي كرد كه در داخل كشور خود, دچار ضربه سنگيني مانند ضربه يازدهم سپتامبر شود. همچنان كه جورج بوش, با تعجب و تحير اين واقعيت را اعتراف كرد كه: در يازدهم سپتامبر 2001, زماني كه تروريست ها نزديك به 3000 نفر از شهروندان ما را كشتند, جنگ به داخل كشور كشيده شد.

واقعه 11 سپتامبر, در حقيقت مانند يك شوك و تكان شديد براي مردم و دولت آمريكا بود. اينك اين سوال در ميان برخي از نخبگان سياسي و اجرايي آمريكا, مطرح شده است كه: اگر آمريكا نمي تواند امنيت داخلي خود را تامين نمايد, چگونه قادر خواهد بود امنيت جهان را نگه دارد؟ كينه و نفرت مردم كشورهاي جهان سوم و مخصوصاً كشورهاي عربي و اسلامي, از كجا آمده است؟ عوامل و منابع اين حمله در كجاست؟ اين سوالات و چندين سوال ديگر, مراكز روشنفكري و استراتژيكي آمريكا را به شدت تكان داده است.

"استراتژي جديد آمريكا, از كجا سر چشمه مي گيرد؟"

دولت امريكا, به دنبال حمله يازدهم سپتامبر, اين واقعيت را دريافت كه امنيت و آسايش داخلي او هم مانند هر كشور ديگري, از درگيري ها و رقابت هاي جهاني, محروم نخواهد ماند و اين حمله, آغاز يك حمله دراز مدت است و اين دشمني كه امروز به او حمله كرده, فاقد جا و مكان و كشور خاصي است تا آمريكا بتواند, مستقيماً به او حمله كند. اين دشمني جديد آمريكا, در همه جا پراكنده شده و در همه جا به كمين نشسته است و هم چنين, توسعه تكنولوژي, امكان جمع آوري و تهيه انواع سلاح ها و مهمات را براي تروريست ها, ممكن ساخته است. اين جنگ براي آمريكا, از نوعي ديگر بود و او خود را براي آن آماده نكرده بود. در گذشته, آمريكا با دشمني مشخص و با اهدافي مشخص و نيروي نظامي معلومي, درگير بود كه مي توانست با او اعلان جنگ كند و يا جنگ را متوقف كند. اما اين دشمني تازه, مانند شبحي سرگردان به نظر مي رسد و قدرت استتار و كمين خود را در اسرع وقت, دارد. از همه مشكل تر براي آمريكا در اين جنگ, اثبات و قبولاندن اهداف خود است تا به جهانيان ثابت كند كه اين جنگ را به منظور مقابله با تروريسم و در جهت تضمين امنيت جهاني و پيشرفت, ادامه مي دهد و اين, در حالي است كه طرف مقابل آمريكا, ادعا مي كند كه ادامه اين جنگ از نظر آمريكا براي تحميل نقطه نظرات خود و تاراج جهانيان, صورت مي گيرد.

همه آنچه كه صحبتش شد, مي تواند بخش كوچكي از ترس آمريكا را در مورد دشمن تازه خود, برشمرد, چون تاريخ ثابت كرده است كه تروريسم و ترور هر اندازه كه قوي و نيرومند باشد, نمي تواند موفق باشد و تحولات ريشه اي در جامعه ايجاد كند. ترور, حالتي انتقام جويانه دارد و داراي يك برنامه روشن براي آينده نيست و تنها هدف نهايي او, بر هم زدن نظم امنيتي جامعه و ايجاد فرصتي براي در دست گرفتن قدرت است كه آن هم فقط در كشورهاي ديكتاتوري و توتاليتاري, ممكن خواهد شد. آمريكا از نوع ترورهايي كه ما صحبتش را كرديم, ترس و وحشتي ندارد, اما تروريسم امروز, عين تروريسم گذشته نيست. تروريسم امروز - حتي مي توان گفت -كه ممكن است بتواند سلاح اتمي هم به دست آورد و آن را بر عليه آمريكا و غرب به كار بگيرد. در چنين حالتي, چنان ضربه اي خواهد زد كه به اين زودي ها, نمي توان آن را جبران كرد و به معناي از بين رفتن ميليون ها نفر در سراسر جهان, خواهد بود.

"استراتژي جديد آمريكا: دشمنان, چه كساني هستند؟"

تروريست ها از آسمان نيامده اند, بلكه محصول واقعي همين جوامعي هستند كه هنوز هم ساختارها و سيستم اقتصادي و رفتاري و فرهنگي آنان, متعلق به دوران تاريك انديشي و قرون وسطي مي باشند, امريكا و غرب دارند به اين نتيجه و باور مي رسند كه نگهداشتن جوامع شرقي - و به ويژه اسلامي - در عقب ماندگي هايي كه در آن غوطه ور شده اند, به عنوان عامل اصلي ترس و نگراني بر خود كشورهاي غربي, تبديل شده است, يعني جوامعي كه امروز, جايگاه فعاليت و طراحي تروريست ها شده اند.

بنابراين, اگر زمينه و سر منشا ترورها, عقب ماندگي, استثمار و فقدان آزادي ها است, پس آمريكا خوب مي داند تا زماني كه سرچشمه و منبع ترور را خشك نكند, نمي تواند جوامع سنتي شرقي و مخصوصاً خاورميانه را به سوي دمكراتيزه كردن سوق دهد. اما صحبت از دمكراتيزه كردن جوامع شرقي - به ويژه خاورميانه - بدون مدرنيزاسيون كردن و ايجاد يك نظام آموزشي مدرن در اين ممالك, امري بيهوده است كه قطعاً جواب نخواهد داد. منظور من اين نيست كه به دمكراسي و دمكراتيزه كردن, بهايي داده شود, بلكه منظورم اين است كه اين موضوع به نظامي هدفمند و معاصر و مدرن امروزي, مرتبط و پيوند داده شود, به طوري كه درهاي سازمان هاي آموزشي و دانشگاهها را به روي تازه ترين دستاوردهاي علمي و رفتارهاي عاقلانه و انساني باز گذاشت. امروزه - به نظر مي رسد - كه خود غربي ها هم اين مسئله را فهميده اند كه مدرنيسم يك واحد است و نمي توان آن را تقسيم و يا چند تكه كرد. شرق قديمي و سنتي, با همان ابزارهاي قديمي و با همان ذهنيت و فرهنگ كهنه و رفتارهاي عقب مانده خود, به عنوان خطري جدي براي مدرنيسم غربي, محسوب مي شود.

اما سوالي در اينجا مطرح مي شود و آن اينكه: اگر امروزه, ترور مانند يك شبح و سياهي به چشم مي آيد و در همه جا, توان خودنمايي و ضربه زدن را دارد, پس آمريكا چگونه مي تواند دشمنانش را بشناسد؟ بدون شك, آمريكا نمي تواند با شبح و تاريكي بجنگد. بنابراين, تلاش مي كند استراتژي خود بر عليه تروريسم, در چند زمينه به پيش ببرد: مقابله با سازمان هاي تروريستي در سطح جهاني از يك طرف و اصلاح و يا سرنگوني كشورهاي مقابله جو از طرف ديگر.بر كسي پوشيده نيست كه امروزه, شبكه هاي تروريستي جهاني, مي بايست وسايل و ابزار و نيز تسهيلات خود را از منبعي دريافت كنند و اين منبع فقط مي تواند دولت ها باشند و هم آن ها هستند كه مي توانند اين تسهيلات را براي تروريست ها, فراهم نمايند. شايد اين كشورها, مستقيماً دست به چنين كاري نزنند, اما مي توانند از فعاليت هاي آنان در اين زمينه, چشم پوشي كنند و از همين جاست كه آمريكا, دشمنان خود را شناسايي مي كند. به نظر مي رسد كه استراتژي جديد آمريكا, مي خواهد دشمنان و اهداف زير را, هدف خود قرار دهد:

1- كشورهاي ديكتاتور هم پيمان آمريكا: آمريكا, نمي تواند از نظام آموزشي و سياسي اين كشورها چشم پوشي كرده, زيرا با اصول امنيت و منافع آمريكا همخواني ندارند و در اين جوامع بيمار كه تاكنون از طريق نظام آموزشي خود, مغز هزاران جوان را با خشونت و ارعاب و مقابله با غرب و آمريكا آشنا كرده اند, نمي توان سازش كرد.

اين نظام ها, جوانان و مردمانش را به سوي نگاهي افسون زده به دين و مذهب سوق مي دهند. بنابراين, آمريكا براي اولين بار وظيفه خود مي داند تا در نظام هاي سياسي اين چنين كشورهايي, مداخله كند. به دنبال رويداد 11 سپتامبر موضوع دمكراتيزه كردن جهان - هر چند هم نيم بند باشد - به بخشي از منافع و مصالح ملي آمريكا, بدل شده است. در اين گونه كشورها, كودكان و جوانان را به مقابله و ضديت با فرهنگ غرب و آمريكا, تشويق و تهييج مي كنند. در اينجا مي توان به سخنان و اظهارات يك يك مسئولان آمريكايي اشاره كرد كه مرتباً موضوع تغيير نظام هاي موجود در خاورميانه را مطرح ساخته و خواهان ايجاد دمكراسي در اين منطقه شده اند. به نظر مي رسد كه آمريكا تصميم خود را در رابطه با تغيير و يا ايجاد اصلاحات اساسي در اين گونه كشورها, گرفته باشد. آمريكا مي خواهد در اين كشورها, از طريق اصلاحات صلح طلبانه و پياده كردن رفرم, به نحوي از انحا به نيروي اپوزيسيون اجازه دهد تا فعاليت خود را با تشكيل احزاب سياسي و فعاليت در امور سياسي, ادامه دهند.

2- كشورهاي داراي سلاح اتمي و كشتار جمعي و يا كشورهايي كه خواهان توليد آن هستند: منظور از كشورهايي است كه آمريكا, چندي پيش آن ها را به عنوان محور شرارت نام برد. اين كشورها, چون تحت اقتدار آمريكا نيستند, لذا قابل اطمينان هم نيستند. آمريكا مي ترسد كه اين كشورها در شرايط فعلي, در وضعيتي باشند كه بتوانند اين سلاح ها را به دست تروريست ها برسانند و يا چگونگي توليد آن ها را به او ياد بدهند و او هم آن را بر عليه آمريكا و غرب به كار بگيرد. رفتار آمريكا با چنين كشورهايي, به دو شيوه زير خواهد بود:

اول: حمله نظامي و سرنگوني آن ها.

دوم: ايجاد مشكلات سياسي و تحريك مردم عليه اين رژيم ها. آمريكا ممكن است از طريق حمايت از مردم مظلوم اين كشورها, مشكل جدي براي دولت آن ايجاد كند. براي آمريكا, مسئله مقابله با سلاح هاي كشتار جمعي, مسئله اي سرنوشت ساز است, بنابراين, ممكن است اگر راه حل ديگري پيدا نكند, تلاش كند تا اين كشورها را تجزيه كرده و يا بار ديگر در نقشه جغرافيايي سياسي منطقه, تجديد نظر كند

"استراتژي جديد آمريكا: ابزار موفقيت, كدام اند؟"

توان و قدرتي كه امروز آمريكا در سراسر جهان دارد, در گذشته سابقه ندارد. جايگاه امروزي آمريكا, مسئوليت و الزامات بزرگي را بر دوش او مي اندازد كه نمي تواند از زير آن, شانه خالي كند. رهبري كردن جهان, تنها يك حق نيست, بلكه اين حق, مسئوليت خاص خود را هم به دنبال دارد و با چشم پوشي از آن, جامعه انساني را دچار فاجعه خواهد كرد. آمريكا, در جهت اجرا و جلب حمايت از استراتژي جديد خود, بايد سياست هاي جديدي را هم در برابر جهانيان نشان دهد. او, در راه موفقيت اين استراتژي جديد خود, از نيروهاي نظامي و تحركات ديپلماسي و نيز محاصره اقتصادي سود خواهد برد. خلاصه, اينكه, آمريكا در راستاي اين موفقيت, به هر كاري دست خواهد زد كه از جمله مي توان به موارد زير اشاره كرد:

1- بعد از يازده سپتامبر, بسياري از سياست هاي جهاني, دچار تحول شدند. آمريكا, به اين نتيجه رسيد كه پيشقدم شدن در جنگ عليه دشمن و كشاندن جنگ به ميدان دشمن, هر چقدر هم كه زيان آور باشد, ولي خسارت هاي آن از وقوع جنگ در داخل خاك آمريكا, كمتر خواهد بود. پيشقدم شدن در جنگ, به يكي از استراتژي هاي جديد آمريكا تبديل شده است.

2- بعد از يازده سپتامبر, آمريكا به اين نتيجه رسيد كه در راه دفاع از خود و از منافع خود, بايد در جنگ با تروريست ها, پيشقدم شود و از اين به بعد, هر گونه تصميم گيري در شروع جنگ و يا هر سياست ديگري, يك تصميم داخلي آمريكا خواهد بود. ولي سوالي اينجا است كه آيا آمريكا مي تواند از عهده اين كار برآيد؟ شكي وجود ندارد كه تحميل تحولات تاريخي, كار آساني نيست و موانع بسياري در راه آن, ايجاد خواهد شد. بنابراين, ممكن است آمريكا براي از ميان برداشتن اين موانع, ناچار شود برخي از زمينه هاي استراتژي جديد خود را تغيير دهد.

3- آمريكا, در راه ايجاد و تشكيل جوامع اقتصادي در راستاي رشد و توسعه اقتصاد جهاني و خود آمريكا, تلاش خواهد كرد. آمريكا, اين كار را مستقيماً در راه رشد و توسعه اقتصاد كشورهاي عقب مانده و جهان سوم, انجام خواهد داد. اما همين موضوع اروپا و آمريكا را وادار مي كند تا مقداري از تمايلات و عطش خود را در زمينه اقتصادي, كنترل كنند. در حقيقت, ايجاد بازارهاي منطقه اي با حمايت آمريكا و اروپا, نقش جدي در كاهش اختلاف طبقاتي در ميان مردم اين مناطق, بازي خواهد كرد

"آيا كردها بايد به آمريكا, اطمينان كنند؟"

هم چنان كه در بخش هاي قبلي اين مقاله يادآور شديم, خلق كرد در طول تاريخ, يكي از قربانيان جنگ سرد بوده است. در حقيقت مي توان گفت كه سياست ابر قدرت ها در آن زمان, در جمله مشهور ماكياولي خلاصه شده بود: "هدف, وسيله را توجيه مي كند." براي آمريكا در زمان جنگ سرد, فقط هدف مهم نبود و نه وسيله استفاده از رسيدن به اين هدف. زيرا, آمريكا معتقد بود كه هيچ وظيفه اي مهم تر از شكست اتحاد شوروي نيست. دوست دارم به كساني كه فكر مي كنند بنده به دام امپرياليسم افتاده ام, اعلام كنم كه آمريكا به عنوان يك ابر قدرت, در تمام جهان منافع دارد و اين منافع, اساس تمام استراتژي هاي قديم و جديد وي را تشكيل مي دهد. منافع آمريكا, پارامتر فعاليت هاي نظامي, اقتصادي و روشنگري آن كشور است. در معنايي ديگر, منافع و مصالح آمريكا, در راس همه چيز قرار گرفته و غير قابل تغييرند.

در واقع, آنچه كه تغيير كرده است, ابزار و وسايل چگونگي حفظ اين منافع اند. دمكراتيزه كردن خاورميانه - در هر حد و سطحي كه باشد - با منافع مردم و ملت محروم اين منطقه, همخواني دارد. زماني كه آمريكا و غرب, نداي اصلاحات و اصلاح طلبي سيستم آموزشي و سياسي را مطرح مي كنند, به خاطر آن است كه مي خواهند مانع تروريسم شوند و اين كار با خواسته ها و روياهاي ملت اين منطقه در مورد رفرم و آزادي سياسي و اجتماعي, همخواني پيدا مي كند. امروزه, نيازهاي غرب و آمريكا در جهت آسايش و امنيت جهان, با نيازهاي ملل تحت ستم در راه توسعه و آزادي, به همديگر گره خورده و ارتباط دارند.

رفتارهاي آمريكا تا چه حد تغيير يافته است؟ آيا آمريكا در راه اثبات و تحميل منافع و امنيت خود, به رفتارهاي انساني تر و اخلاقي تر, متوسل خواهد شد؟

بايد گفت كه انسانيت و اخلاق, ارتباط چنداني با رفتارهاي جديد آمريكا ندارد, چون, منافع كشورها و قدرت ها, همگي اخلاقي نيستند, بلكه حتي مي توان گفت كه بسياري از اوقات, در خون كشورها و ملت هاي ديگر, غوطه ور شده اند.

اما با اين حال, گاهي اوقات ممكن است اين ابزار و منافع, با خواسته ها و آرزوها و اهداف ساير ملل, همخواني پيدا كنند.

خلاصه اينكه, آمريكا, فقط به خاطر گل روي كردها نيست كه ابزار قديمي اش را تغيير داده, بلكه اين كار را فقط و فقط در راستاي كسب منافع خود, انجام داده است. آيا, كردها بايد تمام گفته هاي آمريكا را باور كنند؟ بدون شك, جواب منفي است. كردها و رهبران آن, نبايد همه گفته ها و اظهارات آمريكائيان را باور كنند, اما با اين حال, لازم نيست كه همه آن ها را هم رد كنند. لازم است كه كردها حسن نيت آمريكا را قبول كنند, ولي همزمان رفتارها و اعمال او دقيقاً زير نظارت داشته باشند و اين كار را فقط از طريق آشتي جويانه انجام دهند و مرتباً تلاش كنند تا سياستها و تصميمات آمريكا را در جهت تصحيح آن در ارتباط با اهداف خودشان, تغيير دهند.

ملت كرد و روشنفكران آن, بايد به درستي بفهمند كه آمريكا به دنبال واقعه 11 سپتامبر, تغيير كرده و در سياست هاي داخلي و خارجي آن, تحولات بزرگي روي داده است و لذا راههاي رسيدن به منافعش هم تغيير كرده اند. هر كسي بخواهد آمريكا را با سياست هاي دنياي دو قطبي جنگ سرد مقايسه كند, اشتباه بزرگي مرتكب شده و نمي خواهد تغيير و تحولات پيش آمده در آن را قبول كند

"كردها, جايگاهي در ميان ملت ها"

رويداد 11 سپتامبر, پرده عقب ماندگي تاريخي در جوامع عربي و اسلامي را در برابر افكار عمومي, كنار كشيد, اين واقعه, نخبگان سياسي و فكري غرب را دچار شوك كرد و آنان را متوجه كرد كه چيزي در اين جوامع, فاسد شده و بوي گند مي دهد. آنان متوجه شدند كه اين جوامع - بدون كمك خارجي و غربي ها - قادر نيستند بحران مدرنيسم را از سر بگذرانند. لذا, از اين جا بود كه اصطلاح و واژه "خاورميانه بزرگ" به ميان آمد كه اهداف آن, بيرون كشيدن خاورميانه از گنداب سيستم هاي اقتصادي, اجتماعي و سياسي سده هاي ميانه بود.

در شرايطي كه منافع ملت هاي گوناگون به همديگر وابسته اند و در زماني مشخص با يكديگر تقاطع پيدا مي كنند, نمي توان مسائل و مشكلات ملي و منطقه اي آنان را بدون در نظر گرفتن روابط آنها با جهان, حل و فصل كرد. بنابراين, مسئله كردها هم در منطقه خاورميانه, از ساير مسائل اين منطقه, قابل تفكيك نيست. امروزه مسئله كردها, موضوعي است كه در منطقه خاورميانه, بر مسائل ديگر تاثير گذار است. بنابراين, حل مسئله كردها پيش از آنكه در راستاي منافع خود او باشد, به برقراري امنيت و آرامش در منطقه بستگي دارد. امروزه, اين مسئله نه تنها با منافع و برنامه هاي آمريكا مانند زمان جنگ سرد تضادي ندارد, بلكه مي توان گفت كه موجوديت كردها در اين منطقه - اگر نه تنها عامل - مهمترين عامل در پيشرفت استراتژي آمريكا محسوب مي شود.

بنابراين, در پايان مقاله بايد گفت كه: ملت كرد, بزرگترين ملتي هستند كه تا كنون در جهان, داراي كشور و دولت مستقل خود نبوده اند و در طول عصر جديد, منشا و منبع اخبار ناگوار و ناخوشايند بوده است, اما اكنون دچار تغييرات دراماتيكي شده است. قومي كه او را سال هاي سال وارد صفحات فراموش شده تاريخ كرده بودند, امروز, اهميت جهاني بزرگي به دست آورده است. بدون ترديد, تغييرات و تحولات به ما مي گويند: مشكل است كه اين بار, بتوان صداي كردها را خفه كرد.

متن ترجمه: كردي

ترجمه توسط :
http://kurdestan.mihanblog.com


نويسنده: اسماعيل ابراهيم رواندزي

به‌ نقل از

http://www.rojhelatpres.com/sept-06/13-3.htm

No comments: